40 ماهگی نفسم
روزها از پی هم می گذرند ودوباره زمستان در پیش است هوا خیلی سرد شده اما وجود تو گرما رابه خانه ما آورده وتو بزرگ وبزرگتر می شوی. امروز تو 40 ماهه می شوی یعنی 3 سال و 4 ماه چقدر زود گذشت این روزها تو من رو با دید ن کارتونهای مورد علاقت که همون دورا و باب اسفنجی و اسکو بیدو و پینگوو شیشه شیری که ول کنش نیستی وگفتن حرفهای انگلیسی سرگرم کرده ای خیلی خانم تر شدی ودیگه مثل قبل اعصاب خورد کن نیستی هنوز به ه می گی خ یعنی میگی خمام و خوله و رخا. آخه من قربون اون حرف زدنت برم.
در این روزهای غربت وتنهایی تنها تو هستی که به من آرامش وامید می دهی با من بمان و من را به زندگی امید وارترکن عشق کوچولوی من که من بخاطرتو زنده ام تویی که با در آغوش کشیدنت با غذا خوردنت وبا شیرین زبانیهایت من را سر شار از عشق میکنی عشقی که تا ابد در دلم خواهد ماند ومن در هر لحظه خدا را شکر می کنم که چنین نعمت بزرگی را به من داده است. خدایا ممنونم از این همه خوشبختی