خاطرات شیرین مهد
میخواهم براتون از مهد رفتن نفسم بگم
برعکس بیشتر بچه ها که خیلی از مهد خوششون نمی یاد برسین جون عاشق مهد آنقدر که صبحها 7
صبح پا میشه و میاد بالا سر من و میگه پا شو چقدر می خوابی مهد کودم دیر شد بعد هم خیلی
زودلباسهاشومی پوشه منو می بوسه ومیگه خدا حافظ مو طلایی من ( البته موهام طلایی نیست ).
مدتی متوجه شدم که هر جمله ای که میگه یه کم هم انگلیسی داخلش می کنه مثلا یه مرغابی دا ره
یه روز اومد پیشم وگفت مامان مرغابیه داره توآب turn around میکنه نمی دونیدچقدر تو بغلم فشارش
دادم که مثل اونهایی که تازه از خارج ازکشور اومدن و نمی تونه درست فارسی صحبت کنه یا اینکه تو
مغازه لباس فروشی میگفت مامان برام dress می خری یا میگه الان هوا blue شب که شد
black میشه و خیلی چیزهای دیگه .............. خلاصه اینکه قند عسلم تو یادگیری زبان از من جلو
افتاده کاش بدونه چقدربهش افتخار میکنم عاشقشم به خدا