40 ماهگی نفسم
روزها از پی هم می گذرند ودوباره زمستان در پیش است هوا خیلی سرد شده اما وجود تو گرما رابه خانه ما آورده وتو بزرگ وبزرگتر می شوی. امروز تو 40 ماهه می شوی یعنی 3 سال و 4 ماه چقدر زود گذشت این روزها تو من رو با دید ن کارتونهای مورد علاقت که همون دورا و باب اسفنجی و اسکو بیدو و پینگوو شیشه شیری که ول کنش نیستی وگفتن حرفهای انگلیسی سرگرم کرده ای خیلی خانم تر شدی ودیگه مثل قبل اعصاب خورد کن نیستی هنوز به ه می گی خ یعنی میگی خمام و خوله و رخا. آخه من قربون اون حرف زدنت برم. در این روزهای غربت وتنهایی تنها تو هستی که به من آرامش وامید می دهی با من بمان و من را به زندگی امید وارترکن عشق کوچولوی من که من بخاطرتو زنده ام ت...
نویسنده :
نازی
11:15
اولین دندانبزشکی
چند روز پیش یه خانم دکتر اومده بودن تو مهد ودندونهای بچه ها رو معاینه کرده بودن دیروز رفتم وجواب شو گرفتم متاسفانه چند تا از دندونهات پوسیدگی اولیه داشت سریع وقت دکتر گرفتم وبعد از ظهر دو تایی با هم رفتیم مطب خانم دکتر اونجا پر بود از عکسهای کارتونی وتو خیلی از اونها خوشت اومده بود برای اولین بار روی یونیت صورتی رنگ وخوشکل خانم دکتر خوابیدی ویه پیشبند صورتی خوشرنگ برات بستندوخانم دکتر دندوناتو فلوراید تراپی کرد وخوشبختانه احتیاج به پر کردن نداشت وخدا کنه که دیگه لازم نباشه بریم آخه حیف اون دندونهای کوچولو وخوشکل تو که ترمیم بشن مامان جون تورو خدا مواظب دندونات باش مسواک یادت نره جیگر طلا ...
نویسنده :
نازی
13:49